کاروان

خودسوزی

ظهر داغ تابستان است

از کوه " ما " بالا می روم

بدون ما !

فرصت اندک است

تا ظهور در قله

ظاهرم را باید بیارایم

با باطن !

 

چشمانم را می بندم

با دستان تو

خوش بوترین اسپری جهان را

می مالم به همه جای تنم

از فرق سر تا پای خاطرات تو

ظهر سوزان غم آلوده ای ست

 

دراز می کشم

زیر جهنم سخاوت خورشید

 

عرق پیشانی ام

در بوی بنزین می جوشد

و در بخاری بیقرار

به آسمان بدون ما می رود

 

یادم رفته بود

چشم هایم را باید 

بازتر می کردم !

 

 

 

+   کبرا پورپیغمبر ( آذر ) ; ۱۱:٥٧ ‎ق.ظ ; ۱۳٩۱/٤/٢۱

design by macromediax ; Powered by PersianBlog.ir